امروز زندگی کن

دل نوشته های من

امروز زندگی کن

دل نوشته های من

به نظرم بلاگ بیان جای خوبی باشه برای نوشتن اون چیزایی که تو ذهنم هست .

مشکل پشت مشکل

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ب.ظ

بعضی وقتا فکر میکنم خودم یه پایه مرد هستم! چون سعی میکنم مشکلاتمو دونه دونه خودم حل کنم و کسی رو به خاطر مشکلم سرزنش نکنم. اما وقتی شرایط بقیه ی دوستانمو میبینم که با بودن در کنار یک مرد مشکلاتشونو بدون دردسر حل میکنند، برای خودم ناراحت میشم. 

گوشیم از اول سال تا به حال دچار ارور صفحه آبی شده.. هزینه ی درست کردنش زیاده ، اما دارم به روش هایی که توی نت هست فکر میکنم و به کسی نیاز دارم که گوشیمو باز کنه و بوردشو بده دستم. 

موهام از ابتدای رفتن به سرکار ریزش بیشتری داشته و من به روش های گیاهی روی آوردم. امیدوارم که مفید باشه برام. 

اضافه وزن بدی پیدا کردم و احساس میکنم تمام عضلات بدنم شل شده.. به فکر راه حلی برای اونم هستم، البته باید روزی برم سراغش که حوصله شو داشته باشم.

برای رانندگیم هم نیازه تمرین بیشتری داشته باشم تا دستم روان بشه.. باید بیخیال فرمان سفت بشم و پوست خودمو کلفت بکنم.

و آخرین مشکلم تنها شدنه، دوستام یکی یکی بعد از دانشگاه شخصیت واقعی خودشونو نشونم دادند و من ناچار به کنار گذاشتنشون شدم. راستش قبلا فکر میکردم میتونم برم سرکار و با افراد اونجا دوست و همراه بشم و نبودن دوستامو جبران کنم.. اما الان آگاه شدم که هیچ وقت کسانی که سرکار هستند قابل اعتماد نبوده و نیستند! تازه وقتی از جمع کوچک تر باشی و همه تجربه هاشون از تو بیشتر باشه و پخته باشن دیگه بدتره و تو در جمعشون هیچگاه وارد نخواهی شد. 

تصمیمم اینه محل کارمو عوض کنم.. جایی برم که فضای رشد داشته باشه و اکثر افرادش جوونای برنامه نویس باشند. 

برای گوشیم امیدوارم با روش های گفته شده تو نت درست بشه. گوشیمو خیلی دوسش دارم.. برام یاداور روزهای خوب و شاده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۰۳

من حاشیه ساز نیستم

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ

تفکر اشتباهیه که بقیه فک میکنن اگه کسی مجرده، ممکنه باعث ایجاد حاشیه یا بروز اشتباه بشه. من به اندازه کافی روی خودم کار میکنم تا اشتباهات گذشته به هیچ وجه تکرار نشه. فعلا یکم ناراحتم از این حرف، البته این تفکر از وقتی که فهمیدم همکارم متاهله شدت گرفته! خب شاید من همیشه مشکل ایجاد میکنم.. چه بهتر! مشکل بقیه ست 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۰

دلم گرفته ای دوست

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۳۱ ب.ظ

چند وقتی نبودم. در اصل دل و دماغ نوشتن توی وبلاگ رو نداشتم. پروژه و کاراموزیم درست شد و من از نمراتم راضی ام. امتحان ایین نامه رو هم قبول شدم و الان منتظر مراحل شهرم. 

خیلی ناراحتم، یکی اینکه سر کار نمیرم و بابای بیچاره ام دست تنهاست توی این اوضاع اقتصادی. دومیشم اینه که من مثل بقیه ی دخترا شرایط برام مهیا نیست، بقیه ی دخترا یکی رو دارن که همیشه کمکشون کنه و حامیشون باشه.. بقیه ی دخترا ی راهنمای خوب دارن که مثلا موقع رانندگی کنار دستشون باشه و یادشون بده. بقیه ی دخترا خیلی با من فرق دارن.. خوش بحال بقیه ی دخترا.. کاش پسر بودم، اونوقت تکلیف خودمو میدونستم،  توی کار و درس خودمو غرق میکردم و بعدشم میرفتم با یکی ازدواج میکردم. کاش یکی بود که بهم امید میداد و کمکم میکرد.. گاهی وقتا احساس میکنم دخترایی که یکی رو دارن که کمکشون کنه و بهشون راهنمایی بده خیلی خوشبختن.. ولی شرایط برای من از بچگی هم فرق داشته، اون موقع ها هم کسی نبود تا به الان..

من در هر صورت یاد میگیرم چطوری گلیم خودمو از آب بکشم بیرون اما خب وضعیت سخت تری رو نسبت به بقیه ی هم سن و سالام تجربه میکنم. خدایا هوامو داشته باش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۳۱

ناراضی ام

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۷ ب.ظ

تاچ پدم دوباره خراب شد 

قفلم کار نداد، البته زنگ زدم به جایی که سفارش داده بودم و اونا هم گفتن جریانت باید بیشتر باشه. فصل یک پایان نامه کارشناسیمم نوشتم. اما ذهنم هنوز خیلی درگیره، واقعیتش احساس میکنم تابستونو به بطالت تمام گذروندم و کار مفید و پولسازی نکردم. بله من طمع کردم و حقمه! 

منتظرم تکلیف ص مشخص شه تا برم دنبال بقیه جاها.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۷

خدایا با ما به از این باش که با خلق جهانی

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ب.ظ

میدونین، خدا یهویی همه بدبختیا رو روی سرتون خراب نمیکنه، همچین خورد خورد هوار میشن که خیلی احساس بدی نکنی. سرم درد میکنه، شاید آهن خونم همچنان داره کم میشه. 

خلاصه ی کارها، رفتم ص و سر مصاحبه ی نرم افزاریش شدیدا ضایع شدم...
دیروزم که مصاحبه ی ار بود و رفتم خودمو مسخره کردم...

تاچ پدم درست شد و قفل سفارش دادم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۹

خسته شدم

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۳ ب.ظ

خدایا من خسته ام، از زخم زبون های بقیه، از دوستای پر توقع، از احساس ناراحتی ، از اشک های همیشگی، از نادانی و...

از فامیل هایی که رفت و آمد کردن و نکردن باهاشون مصیبته بدم میاد. از دوستای حسود دور و اطرافم بدم میاد. احساس میکنم همه میخوان منو زمین بزنن، من خیلی تنهام، من هیچ کسو ندارم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۳

خداحافظ اولین ماه تابستون

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۸ ب.ظ

دیگه تیر هم داره به آخر میرسه.. چقدر زود عمر آدم میگذره. قبلنا که کوچیکتر بودم و سنم به 20 نرسیده بود، همیشه آرزو میکردم سال ها بگذره و من بزرگتر بشم و برسم به 20 سالگی، اما از وفتی 20 ساله شدم دلم میخواد سنم همون 20 میموند :)) چون رقم یکان سنم سال به سال داره یکی بهش اضافه میشه، بدون اینکه رقم یکان هوش اجتماعی یا هوش استعدادی ام زیاد بشه. فقط داره به تجربه هام اضافه میشه و آدم ها رو هی بیشتر و بیشتر میشناسم. 

کارآموزی و پروژه ام هنوز مونده و میخوام برای آزمون های آمادگی ارشد ثبت نام کنم، اما از طرفی ممکنه جز استعدادهای درخشان حساب بشم و پولی که داده ام بر باااد بره. کلا درگیری های ذهنی و شغلیم زیاد شدن، ولی حل میشن انشاالله..

در مورد پروژه ای که در حال حاضر انجام میدم، خیلی صریح باید بگم که من میدونم با شرایط فعلی به هیچ جایی نمیرسه، چون یکی اینکه بعضیا فقط ادعان و تخصص زیادی در کوه کردن کاه ها دارن و بقیه هم که یکیشون من باشم، دل و دماغی برام نمونده که بخوام این مدلی کار کنم :|

کلا امیدم به خداست در این مورد.. تولد مامانم 30 تیر هست، دلم میخواد براش کیک بپزم اما میترسم گند بزنم :)) یا اینکه کسی نخوره.. تا اون موقع میخوام دوربینمو خریده باشم ;)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۸

استرس

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۱ ق.ظ

نمیدونم چرا دو سه روزه از استرس در حال خفه شدنم! حتی قلب و قفسه ی سینه ام هم درد میگیره.. شاید مال اینه که فکرم درگیر پول هامه که بهم نمیدن :( یا شایدم مال اینه که بر سر دو راهی گیرم

گاهی وقتا هست احساس تنهایی میکنم، اما هر بار که میام آرزو کنم یکی در مسیرم قرار بگیره، یاد آرزوهای اشتباهم میفتم و کلا پشیمون میشم! چطوری بقیه شریک زندگیشونو سریع پیدا میکنن؟ چطوری آدما احساس خوشبختی میکنن؟ کاش منم این احساس بهم دست بده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۱

من خوشحالم

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ق.ظ
خب الان که فک میکنم میبینم که اون طرفی که بهم توپید راضی میشد ولی خودم گفتم یه وقت دیگه :))
رفتیم افطاری خونه ی فامیل مادری، چقدر از آدمایی که خودشونو نمیگیرن خوشم میاد، چقدر از اونایی که باهاشون راحتم خوشم میاد، وقتی در حد همین 4 ساعت خنده روی لبات میشینه دیگه چی میخوای از فامیلت؟؟ وقتی بدون منت و بدون باد و بغ باهات برخورد میکنن دیگه چی میخوای؟
شاید اگه یه مهمونی دیگه از فامیل دورتر مادریم گرفتن ، من برم! چون شاد میشم!! :)
thankGod#
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۰

تنبلی رو بذار کنار

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ

من بعد از یک ترم برگشتم!

خب الان تابستونه و من باید درس کارآموزی خودمو بگذرونم.. اما داستان از اونجایی شروع شد که در عرض چند روز سه تا کار مختلف ریخت روی سرم و من حتی فرصت تصمیم گیری برای هر کدومو نداشتم، البته اینو بگم که از چند نفر پرسیدم که باید دقیقا چیکار کنم و اونام راهنماییم کردن.. اما من منتظر ی فرصت مناسب بودم که راجبه جنبه های مختلف هر کدوم فکر کنم...

امروز روز اقدامم بود که ناکام ماندم :)) من باید تاریخ دقیق مشارکت خودمو اعلام میکردم اما اینکار رو نکردم و طرف مقابلم شدید بهم توپید.. این کار رو به شهریور موکول کردم اما شک دارم که باید در کل کارآموزی رو کجا برم :( یکمی نگران میباشم

همم دیروز عکسی منتشر شده در اینستاگرام از نوه های اقوام پدری دیدم که من و خواهرمو سخت برآشفت :( کار ی روز یا دو روزشون نیست! اونا همیشه سمت همدیگه ن و ما فقط خودمونو داریم و خدا رو. البته خدا با همه هست.. و این یعنی ما اگه تنبلی رو کنار نذاریم و با برنامه پیش نریم باختیم..

دیشب فیلم بارکد رو دیدیم، خیلی فیلم باحالی بود، واقعا اصلا آخرشو نمیشد فهمید! فیلم نامه ی خیلی خوبی داشت. از نکته های اخلاقیش این بود که هیچ وقت قبل ازدواجت رو یارت حساب 100 درصدی نکن :)) و همه چیزم بهش نگو که ی وقت تو رو لو بده 


خلاصه که نکته ی این چند روز--- تنبلی رو بذار کنار و با برنامه ریزی پیش برو! همه رو هم جدی نگیر :) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۸