امروز زندگی کن

دل نوشته های من

امروز زندگی کن

دل نوشته های من

به نظرم بلاگ بیان جای خوبی باشه برای نوشتن اون چیزایی که تو ذهنم هست .

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

روز بعد از ترکیدن

چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۳۳ ب.ظ

فردای روزی که ترکیدم با همون کسی که میخواستم منابع تافل رو ازش بخرم قرار گذاشتم تو ی کافی شاپ... طبق بینش قبلیم و ادمای اطرافم فک میکردم طبیعتا کسی که تافلش خیلی خوب شده زشته :)) یا تیپش شدیدا بده :))) برای همینم با زشت ترین مانتو و روسری ممکن رفتم سر قرار :))

لپ تاپو روشن کردم تا بیاد ، قبل اومدن بهم پیام داد که ببینه اومدم یا نه و من بهش گفتم بله من رسیدم... خلاصهه باید بگم به محض ورودش به محل تموم تفکرات قبلیم دووود شدن رفتن هوا و من در کف تیپش موندم :))))))

ی سری راهنمایی بهم کرد و بعدشم پولشو دادم و پول میز رو حساب کردم.. ولی باید اعتراف کنم از وقتی دیدمش یکم روحیه م عوض شده، با اینکه دیگه کلا ندیدمش و ارتباطی باهاش نداشتم ولی باعث شدم بفهمم که من در معیار هام اشتباه نمیکردم. اینکه جایی کار میکنم که همه  سطح خونواده و تیپ و هر چیزیشون با من فرق داره نباید رو خواسته هام تاثیر منفی بذاره.. من ادامه میدم تا به اهدافم برسم! 

مرسی Mr Toefl :) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۷ ، ۲۱:۳۳

ترکیده ام

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۷ ب.ظ

خب امروز واقعا ترکیدم.. جدا ترکیدم.. خیلی هم بد ترکیدم

جریان این طوری بود، صبح پا شدم برم ماشینو روشن کنم که دیدم هر چی هل میدم ماشینو فایده نداره ، حتی مامانمم اومد و با هم هل دادیم و دیدم بازم فایده نداره ، انگار که لاستیکا چسبیده بودن به موزاییک های حیاط.. خلاصه مجبور به گرفتن اسنپ شدیم ( در این مراحل معمولا به خودم میگم چرا هیچ کس نیست که مرا یاری دهد ؟! یعنی هی خودمو با زن عموم مقایسه میکنم که عموم خیلی هواشو داره و مراقبشه و بهترین ماشین و با بهترین شرایط سواره ، بعد هی غصه میخورم که خب مگه من چیم ازش کمتره که اصلا همچنین شرایطی رو ندارم :( خب مگه من بچه برادرش نیستم ؟؟ مگه بابام اینقدر کمکشون نکرده ، مگه کلا خونشونو از بابام ندارن ؟؟ چرا این طوریه واقعا؟؟ )

اسنپ سوار شدیم و دقیقا قبل اینکه بیاد من پولو به صورت اینترنتی پرداخت کرده بودم.. دقیقا بعد از سوار شدن اونقدر غر زد که چرا اینترنتی پول دادین و خواهشا به راننده پول بدین و این صحبتا.. تا بالاخره رسیدیم. طرف در ماشینشم باز نشد از داخل و بوقشم خراب بود!!

رفتیم بیمارستان، اونجا زنگ زدم به بابام که خب ماشین چشه و باید چیکارش کنم ؟؟ به من میگه وای بمیرم برات ( با بغض که منم بغضم گرفت.. خب میگفتی درست میشه و میخندیدی .. چرا به ناراحتیام اضافه میکنی :( ؟؟ ) سپس گفت باید بره پسر فلانیو از فرودگاه بیاره و بعدشم فلانیو بیاره از فرودگاه ( خوشبحال پسر فلانی.. با بقیه هم خونه ایا دعواش شد و بعدش باباش اومد همه رو بیرون کرد که پسرش ناراحت نشه ی وقت :( بعد من چی ؟؟؟ طبیعتا نباید انتظاری داشته باشم) بعدش نشستم خیلی ریز و بی سرو صدا گریه کردم

برای برگشت تپسی گرفتم ، طول کشید تا بیاد و مرتیکه ی احمق سفر رو پایان زده بود که پول رو اینترنتی ندم !! بسیار بسیار مرد هیز و بی ملاحظه ای هم بود. ترمز های عجیبی میگرفت که نزدیک بود تصادف کنه. تازه ما 500 اضافه تر دادیم چون خرد نداشت.

بعدش رسیدم خونه و از اسنپ فود غذا سفارش دادم و با اینکه خیلی گشنه م بود اصلا برام خوشمزه نبود :(. گرفتم خوابیدم و تا بیدار شدم فهمیدم خاله خانوم میخواسته بیاد خونمون و مامانمم میدونسته!!!!!!!!!!!!!!!! ولی پشت در گیر کرده بوده چون برقمون رفته بوده... سر این با مامانم دعوام شد که اخه چرا همش یکیو میگی بیاد و نمیذاری من به درسم برسم؟؟ همش یکی هست و اونم گفت به توچه و خونه خودمه و از این حرفای منفی

و راستی ی چندتا منبع تافل از یکی رفتم بخرم خواهرم گفت چه گروووووون و چمیدونم کم بده بهش و این چیزا

در نهایت دوباره بابام زنگ زد و یهو در زمانی که داشتم چغولی مامانمو بهش میکردم خیلی خیلی بد ترکیدم.. ی ناله ای ازم دراومد که خودم تعجب کردم ایا این صدای منه؟؟؟ بین ناله هام فقط خدا رو صدا میزدم ولی بی فایده ست خودمم میدونم.. خدا قرار نیست به داد ی بی کس و بدبخت که تو کارا و اهدافش مونده برسه!

البته ی سری دلایل دیگه هم دارم.. مثلا اینکه چطوری شد که رتبه م اونقدر بد شد که نتونم ارشد بگیرم اینجا؟؟ چطوری خدا دلش اومد من روی دانشگاهو نبینم با کنکورم :( ؟؟ بیمارستانی که رفته بودم دولتی بود و روز امتحان انترن ها بود... شلوار لی و کفش کتونی و مانتو و کوله... چیزای قشنگی که از بعد اومدن بیرون از دانشگاه دیگه نپوشیدم... چون باید لباس راحت میپوشیدم برا نشستن 8 ساعته پشت سیستم

دوستی ندارم که بشه باهاش از خونواده م بگم و گله کنم :( نمیدونم شایدم حساس شدم... ولی زندگی خیلی سخته...

دلم ی ادم مهربون میخواد که بهم لبخند بزنه و بگه درست میشه همه چیز.. بگه با هم درستش میکنیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۷ ، ۲۲:۴۷

عجب وضعیه

جمعه, ۱۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۴ ق.ظ

خب من تصمیم گرفتم ی سری روزا رو نرم سرکار و به کارام برسم ، تا حدودی هم موفق بودم ولی درسی که گرفتم اینه که معمولا تا وقتی ادم خوبی هستی که هیچ توقعی نداشته باشی! وقتی خواسته ت رو بیان میکنی اصولا ادم بده ی داستان میشی..

داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم و اونم گفت وای ببخشید که همش برات ناله میکنم و چون هیشکی انلاین نبود دیگه به تو پیام دادم :)) نفهمیدم بالاخره من درجه چندمین رفیقشم و این یعنی عذرخواهی بود یا تخریب ارتباط منو خودش :)))

این هفته با فروزان رفتیم خرید، چقدر دلم براش تنگ خواهد شد.. یعنی تو کل زندگیم من با دو یا سه نفر احساس خوشحالی کردم و احساس کردم دوستیمون به جاهای خوبی میرسه که همشون از دسترسم خارج شدن :)))

ی کتاب میخوندم از چگونگی برخورد با اقایون.. به نظرم ی سری ویژگی ها توی مردان ایرانی یا خارجی یکسانه و من در اشتباه بودم که خارجیا گل بی خار هستن! خلاصه نظرم در مورد ازدواج اینجا عوض شد ولی شرایطم رو آپدیت کردم و شایدم با ازدواج مهاجرت کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۷ ، ۰۱:۲۴