امروز زندگی کن

دل نوشته های من

امروز زندگی کن

دل نوشته های من

به نظرم بلاگ بیان جای خوبی باشه برای نوشتن اون چیزایی که تو ذهنم هست .

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خسته شدم

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۳ ب.ظ

خدایا من خسته ام، از زخم زبون های بقیه، از دوستای پر توقع، از احساس ناراحتی ، از اشک های همیشگی، از نادانی و...

از فامیل هایی که رفت و آمد کردن و نکردن باهاشون مصیبته بدم میاد. از دوستای حسود دور و اطرافم بدم میاد. احساس میکنم همه میخوان منو زمین بزنن، من خیلی تنهام، من هیچ کسو ندارم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۳

خداحافظ اولین ماه تابستون

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۸ ب.ظ

دیگه تیر هم داره به آخر میرسه.. چقدر زود عمر آدم میگذره. قبلنا که کوچیکتر بودم و سنم به 20 نرسیده بود، همیشه آرزو میکردم سال ها بگذره و من بزرگتر بشم و برسم به 20 سالگی، اما از وفتی 20 ساله شدم دلم میخواد سنم همون 20 میموند :)) چون رقم یکان سنم سال به سال داره یکی بهش اضافه میشه، بدون اینکه رقم یکان هوش اجتماعی یا هوش استعدادی ام زیاد بشه. فقط داره به تجربه هام اضافه میشه و آدم ها رو هی بیشتر و بیشتر میشناسم. 

کارآموزی و پروژه ام هنوز مونده و میخوام برای آزمون های آمادگی ارشد ثبت نام کنم، اما از طرفی ممکنه جز استعدادهای درخشان حساب بشم و پولی که داده ام بر باااد بره. کلا درگیری های ذهنی و شغلیم زیاد شدن، ولی حل میشن انشاالله..

در مورد پروژه ای که در حال حاضر انجام میدم، خیلی صریح باید بگم که من میدونم با شرایط فعلی به هیچ جایی نمیرسه، چون یکی اینکه بعضیا فقط ادعان و تخصص زیادی در کوه کردن کاه ها دارن و بقیه هم که یکیشون من باشم، دل و دماغی برام نمونده که بخوام این مدلی کار کنم :|

کلا امیدم به خداست در این مورد.. تولد مامانم 30 تیر هست، دلم میخواد براش کیک بپزم اما میترسم گند بزنم :)) یا اینکه کسی نخوره.. تا اون موقع میخوام دوربینمو خریده باشم ;)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۸

استرس

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۱ ق.ظ

نمیدونم چرا دو سه روزه از استرس در حال خفه شدنم! حتی قلب و قفسه ی سینه ام هم درد میگیره.. شاید مال اینه که فکرم درگیر پول هامه که بهم نمیدن :( یا شایدم مال اینه که بر سر دو راهی گیرم

گاهی وقتا هست احساس تنهایی میکنم، اما هر بار که میام آرزو کنم یکی در مسیرم قرار بگیره، یاد آرزوهای اشتباهم میفتم و کلا پشیمون میشم! چطوری بقیه شریک زندگیشونو سریع پیدا میکنن؟ چطوری آدما احساس خوشبختی میکنن؟ کاش منم این احساس بهم دست بده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۱

من خوشحالم

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ق.ظ
خب الان که فک میکنم میبینم که اون طرفی که بهم توپید راضی میشد ولی خودم گفتم یه وقت دیگه :))
رفتیم افطاری خونه ی فامیل مادری، چقدر از آدمایی که خودشونو نمیگیرن خوشم میاد، چقدر از اونایی که باهاشون راحتم خوشم میاد، وقتی در حد همین 4 ساعت خنده روی لبات میشینه دیگه چی میخوای از فامیلت؟؟ وقتی بدون منت و بدون باد و بغ باهات برخورد میکنن دیگه چی میخوای؟
شاید اگه یه مهمونی دیگه از فامیل دورتر مادریم گرفتن ، من برم! چون شاد میشم!! :)
thankGod#
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۰

تنبلی رو بذار کنار

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ

من بعد از یک ترم برگشتم!

خب الان تابستونه و من باید درس کارآموزی خودمو بگذرونم.. اما داستان از اونجایی شروع شد که در عرض چند روز سه تا کار مختلف ریخت روی سرم و من حتی فرصت تصمیم گیری برای هر کدومو نداشتم، البته اینو بگم که از چند نفر پرسیدم که باید دقیقا چیکار کنم و اونام راهنماییم کردن.. اما من منتظر ی فرصت مناسب بودم که راجبه جنبه های مختلف هر کدوم فکر کنم...

امروز روز اقدامم بود که ناکام ماندم :)) من باید تاریخ دقیق مشارکت خودمو اعلام میکردم اما اینکار رو نکردم و طرف مقابلم شدید بهم توپید.. این کار رو به شهریور موکول کردم اما شک دارم که باید در کل کارآموزی رو کجا برم :( یکمی نگران میباشم

همم دیروز عکسی منتشر شده در اینستاگرام از نوه های اقوام پدری دیدم که من و خواهرمو سخت برآشفت :( کار ی روز یا دو روزشون نیست! اونا همیشه سمت همدیگه ن و ما فقط خودمونو داریم و خدا رو. البته خدا با همه هست.. و این یعنی ما اگه تنبلی رو کنار نذاریم و با برنامه پیش نریم باختیم..

دیشب فیلم بارکد رو دیدیم، خیلی فیلم باحالی بود، واقعا اصلا آخرشو نمیشد فهمید! فیلم نامه ی خیلی خوبی داشت. از نکته های اخلاقیش این بود که هیچ وقت قبل ازدواجت رو یارت حساب 100 درصدی نکن :)) و همه چیزم بهش نگو که ی وقت تو رو لو بده 


خلاصه که نکته ی این چند روز--- تنبلی رو بذار کنار و با برنامه ریزی پیش برو! همه رو هم جدی نگیر :) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۸